دست هایم را گرفت .
بویید .
گفت، بوی تربت میدهد .
ساکت ماندم .
پیراهنم را بویید .
گفت، کجا بودی که بوی تربت میدهی ؟
فقط گفتم، هیئت .
+ {خودم رو نمیگم یه دفعه اومد تو ذهنم} .
+ جاتون خالی مهدی اکبری {شیراز} خیلی حال داد .
+ مادر... .
دست هایم را گرفت .
بویید .
گفت، بوی تربت میدهد .
ساکت ماندم .
پیراهنم را بویید .
گفت، کجا بودی که بوی تربت میدهی ؟
فقط گفتم، هیئت .
+ {خودم رو نمیگم یه دفعه اومد تو ذهنم} .
+ جاتون خالی مهدی اکبری {شیراز} خیلی حال داد .
+ مادر... .