اولش خیلی حسرت خوردمو زمان گذشت و کم رنگ شد ! اما
امشب عکس هاش رسید به دستم ، بازم دلم گرفت وقتی که به اشک هایی خیره شده بودم که از قاب بیرون زده بودن !
از دست هایی که روی چشم های خیس مانده بودند ! البته
راستش را بخواهی دلم نگرفت ! جسمم گرفت آخه ؛ برای دلم یک بلیط گرفته بودم و او رفت و هنوز هم مانده است چه سفر خوشی چه میزبان مهربانی ؛ چه آقا ابراهیمی ؛ چه طلاییه ای ؛ چه فکه و کانال کمیلی ؛ چه بوی مادر مهربانی ؛ چه شلمچه و اروندی ؛ چه شرهانی ؛ چه اشک های جامانده ای ؛ چه تنهایی عجیبی !
.
.
.
واقعا همین !
+
واستاده بودم برای تاکسی ؛ سوار که شدم همین رو شنیدم " لولای شکسته در را عوض میکنم " ...
حرفم این نیست که شاعره در این مورد خونده ولی دست خدا گرم که همیشه ... .
+ حاج مهدی مختاری داغونم کرد ! خدا حفظش کنه !!!
{صوت سخنرانی صبح و شب رو حتما گیر بیارید }